روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده
روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

عبرت

احتمالا ما برای این روی زمین هستیم که بخشی از تاریخ عبرت انگیز آیندگان باشیم. همونطور که توی کتابهای تاریخ از گذشتگان نوشتن و نتیجه گیری آخرش اینه که هی فلانی که داری این رو میخونی سرگذشت اون آدم و اون آدمها برای این اینطوری شد که فلان کار رو کردن و فلان رفتار رو داشتن و ما یعنی نسل آدمهای سال 1400 و قرن بیست و یک این سرزمین گزیده ای از همه اون چیزهایی هستیم که گذشتگان عبرت آموز ما برای ما گذاشتند. ما پر از درس و عبرتیم برای آیندگانی که امیدوارم نیایند. 

غروب های تابستان

غروب های تابستان، هوای شرجی و آفتابی که از سمت ساختمان های بلند پایین می رود. آدم های تکراری، نگاه های غم دار، انتظار برای رسیدن شبی بی هیجان. 

غروب های تابستان ، هوای گرم و لیوان چایی که مزه مرگ می دهد.

بهار

بهار از اسمش بر میاد دختری جذاب و دلفریب باشه و کلی انرژی بده بهت ولی برعکسش تو بهار فقط دل آدم خواب می خواد

بی خوابی

میگن اگه یکی به یادت باشه شبها خوابت نمیبره. چرنده ! درستش اینه که اون آدم الان باید زنگ بزنه. بگه اینو

تنها بودن

اونایی که در مورد لذت تنها بودن گفتن یا خیلی پولدارن یا خیلی افسرده