مشکل همینجاست. آدمهایی که جامعه اونها رو موفق می دونه تمرکز بالایی دارن و به جزییات اهمیت میدن اما برعکسش یعنی مخالف جهت این آدمها ظرفیت هنری دارند که این جامعه همینطور هرز میرن.
یک سری از آدمها هستند که تا موقعی که درد و رنج دارن و گرفتارن تو رو شریک احساساتشون می دونند. اما موقعی که به جایگاهی می رسند رشته های ارتباطی ایجاد شده رو با بیخیالی تمام پاره می کنند. اون همون آدم نیست. تو همون آدم هستی هنوز. و این نشون میده آدمها به راحتی عوض میشن یا شاید هم عوضی
چندش آور ترین منظره ای که شبها سر کوچه می بینم اینه که یه دختر بیست و دو سه ساله با آرایش غلیظ کنار مردها و جوونهای معتاد و خلافی ایستاده که حتی اونها هم تعجب می کنن این اینجا چی می خواد. بدترش اینه که فحشی نیست بلد نباشه و شبی نیست که با کسبه محل دعوا راه نندازه و بدبختی از اینه که هر دفعه زنگ می زنن مامور میاد، مامور یه خوش و بشی باهاش می کنه و میره.
دختری که ادای پسرهای خلافکار رو در میاره حس دختر بودن و در آینده حس زن بودنش رو از دست میده و تبدیل میشه به خرگوشی که ماسک گرگ زده.
هیچ روزی مثل یک روز ابری و گرفته نمیتونه آدم رو افسرده کنه و هیچ روزی مثل یک روز ابری و گرفته نمیتونه موقعیت استراحت ایجاد کنه.