روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده
روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

هر شب سر کوچه

چندش آور ترین منظره ای که شبها سر کوچه می بینم اینه که یه دختر بیست و دو سه ساله با آرایش غلیظ کنار مردها و جوونهای معتاد و خلافی ایستاده که حتی اونها هم تعجب می کنن این اینجا چی می خواد. بدترش اینه که فحشی نیست بلد نباشه و شبی نیست که با کسبه محل دعوا راه نندازه و بدبختی از اینه که هر دفعه زنگ می زنن مامور میاد، مامور یه خوش و بشی باهاش می کنه و میره.

دختری که ادای پسرهای خلافکار رو در میاره حس دختر بودن و در آینده حس زن بودنش رو از دست میده و تبدیل میشه به خرگوشی که ماسک گرگ زده.

نظرات 2 + ارسال نظر
وروجک سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 19:24

یعنی اینقدر بدم میاد از این دخترایی که مرد وار زندگی میکنن!
خیلی وقتا این مدل دخترا خودشون انتخاب میکنن این نوع زندگی رو...

بعضی از مردها اینطوری فخش نمیدن مثل اینا. اینا کلا رد کردن مرز همه چیو.

سارا شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 03:09 http://mynewlifebegins.blogsky.com/

ای کاش اون دختر حمایت بشه، ای کاش اون دختر درک بشه. تا تو شرایط اون نبودی قضاوتش نکن

متاسفانه حق با شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد