روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده
روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

دورهمی

سیستم بعضی از ادارات شبیه دورهمیه. چندتا فامیل و دوست و آشنا با هم جمع شدند که هی میگن و می خندند و با تلفن حرف می زنند و هر وقت هم بخوان میرن و نیستن و ارباب رجوع هم در حد خزه های توی جوب آب ارزش نداره.

عدالت

عدالت یعنی اینکه آب منطقه پایین شهر رو قطع کنی که بالای شهر مشکل قطعی نداشته باشه. حالا اسم خیابونهای بالای شهر چیه؟ بله درست حدس زدید. خیابون عدالت ۱ تا عدالت ۱۰۰ . این همه عدالت فقط برای بالای شهر. 

باران

همینطور که باران شدیدی میباره خیلی کثافتی ها رو با خودش میبره. ته سیگارها، پاکتهای آبمیوه مصرف شده، دستمال کاغذی های کثیف و گرد و خاکهای چسبیده به رنگ و روی شهر. اما ای کاش باران می تونست آدمهای آشغال توی شهر و اونایی که کثافت از ذهنشون میباره و هرزه هایی که زیر همین باران مشغول امور نکبتی خودشون هستند رو با خودش ببره به فاضلاب. نشدنیه اما کاش حداقل می تونست چهره نقاشی شده و رنگ و رو دار این آشغالها رو پاک کنه که بشه تشخیصشون داد.

قصه آدمهای نیمه شبی

اگه میخوای داستانی بنویسی که همه خصوصیات انسانها یکجا داخلش باشه کنار آدمهای نیمه شب بشین. اونها حرف زیاد دارن. حرفهای غیرتکراری

افسردگی

تصمیم دارم یه روزی شروع به نوشتن کتابی در مورد افسردگی کنم. اینکه چطور قبول کنیم بیماریم و اینم یه بیماریه مثل سرماخوردگی که باید درمان بشه و اینکه چطور بقیه رو متقاعد کنیم که حال یک بیمار رو درک کنند و از همه مهمتر چطور زندگی رو ادامه بدیم و راههای درمانش چطوریه. روی مورد آخر تاکید ندارم چون درمان قطعی نداره.