روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده
روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

باران

همینطور که باران شدیدی میباره خیلی کثافتی ها رو با خودش میبره. ته سیگارها، پاکتهای آبمیوه مصرف شده، دستمال کاغذی های کثیف و گرد و خاکهای چسبیده به رنگ و روی شهر. اما ای کاش باران می تونست آدمهای آشغال توی شهر و اونایی که کثافت از ذهنشون میباره و هرزه هایی که زیر همین باران مشغول امور نکبتی خودشون هستند رو با خودش ببره به فاضلاب. نشدنیه اما کاش حداقل می تونست چهره نقاشی شده و رنگ و رو دار این آشغالها رو پاک کنه که بشه تشخیصشون داد.
نظرات 3 + ارسال نظر
شیرین شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 02:35 http://www.ladyinpink.blogfa.com

چه عصبانی آقا

اینطوریه دیگه

ویرا یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 17:31

کاش...

حوا یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 14:27 http://siiib.blogsky.com

موافقم... یاد یه خیابون افتادم که واسه اولین بار کلی معتاد رو دور هم دیدم، و چیزایی دیدم که تاحالا با چشم خودم و از نزدیک ندیده بودم.
وحشتناک بود. خیلی هم علنی بود.
دلم میخواست بدونم مسئولین. کجا هستن؟
حالا این به کنار، کاش بارون اون آدم های دو به هم زن رو هم با خودش میبرد...

آره آدم های دو به هم زن یادم رفته بود. اینارو سیل ببره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد